فوتبال، شمشیری دو لبه
فوتبال این شمشیر دو لبه. همانطور که همه را عاشق خودش می کند. بعضی وقت ها، زمانی که کارش با آنها تمام می شود خیلی بی رحمانه تنهایشان میگذارد.
به طوری که معمولا پشت ظاهر شاد هر فوتبالیست یک قلب شکسته وجود دارد.
عاشقان و بازیگران واقعی فوتبال همیشه درد و رنج هایی را در تنهایی و انزوا تحمل می کنند که هیچ جمعی قادر به تحمل آنها نیست.
مهراب شاهرخی از آن دسته ستاره های فوتبالی بود که آنقدر دلش در این فوتبال شکست تا بالاخره با مظلومیت تمام خاموش شود.
ستاره مظلوم و گوشه نشین فوتبال ایران متولد ۱۲ بهمن ۱۳۲۲ در شهر سربندر خوزستان است.
کسی که تا قبل از بیست سالگی هم پیراهن باشگاه بزرگ شاهین آن زمان و هم تیم ملی را بر تن کرده بود.
مروارید سیاه جنوبی بر خلاف ظاهرش به شدت احساسی و درون گرا بود.
شهریور ۴۷ و کمی پس از قهرمانی جام ملت های آسیا در تهران دو بار اقدام به خودکشی می کند. همان سالی که جهان پهلوان تختی فوت کرد.
می گویند یک بار شصت قرص و بار دیگر سی قرص مصرف کرده است.
آن زمان در سن ۲۵ سالگی و در اوج دوران حرفه ای به سر می برد ، برای همین هنوز در کانون توجه ها قرار داشت. و نجاتش دادند.
بعد از آن خودکشی به حرف می آید و از دردهای درونش می گوید؛
از عشق بر باد رفته اش بخاطر فقر.
از فوتبال و سراب معروفیتش که فقط مایه ی رنج و دلشکستنش بود.
مهراب در همان ۲۵ سالگی فهمیده بود که این محبوبیت فقط روی سکوها و آن هم زمان پیروزی هاست. وگرنه در زمان شکست و یا در سال های بدون فوتبال باید در کنج تنهایی فقط افسوس و حسرت بخورد.
شاهینی سابق و پرسپولیسی محبوب سکوها هم در دوران بازیگری و هم در دوران مربیگری با بی مهری تمام از تیم محبوبش کنار گذاشته شد.
سال ۵۴ باشگاه پرسپولیس به او نامه ای می دهد و می گوید باشگاه دیگری نیازی به این بازیکن ندارد.
می گوید هر کجا که دوست دارد به فوتبالش ادامه بدهد.
مهراب با چشمانی اشکبار و دلی شکسته از تیم محبوبش جدا می شود.
تا سه سال بعد که این بار به عنوان سرمربی به تیم محبوبش برمی گردد.
و چهار سال موفق را در این تیم طی می کند.
از اتفاقات جالب و مهم دوران مربیگریش در پرسپولیس برمیگردد به زمانی که سازمان تربیت بدنی تصمیم میگیرد نام باشگاه را از پرسپولیس به شهید چمران تغییر بدهد.
و مهراب شاهرخی در بازی مقابل هما تیمش را راهی زمین نمی کند تا سه صفر بازنده اعلام شوند. و بخاطر همان باخت جام قهرمانی را از دست بدهند. ولی نام باشگاه را بتوانند حفظ کنند.
مهراب بار دیگر با دلشکستگی از تیم محبوبش جدا می شود.
همان زمانی که محمد دادکان در تمرینات سوت را از او گرفت و به علی پروین داد. تا کم کم آغاز سال های گوشه نشینی مروارید سیاه شود.
تا ببیند وقتی از دوران طلایی و اوج فاصله بگیری ،
رفته رفته و با بی رحمی تمام فراموش خواهی شد.
تا از دل برود ، هر آنکه از دیده برفت.
و خاطرات گذشته بیشتر از آنکه باعث فخر تو شوند، مایه ی عذابت خواهند شد.
و مهراب شاهرخی توان تحمل این گوشه نشینی و فراموشی را نداشت.
تا بالاخره سال نحس ۷۱ از راه می رسد. همان سالی که در پاییزش پرویز دهداری که او هم دل شکسته ای داشت فوت کرد.
و زمستانش مهراب شاهرخی با تمام دلشکستگی ها و در گوشه ی تنهایی به دور از هیاهوی هواداران برای همیشه خاموش شد و رفت.
درست ۴۹ سال بعد از همان روزی که به دنیا آمده بود از دنیا رفت
۱۲ بهمن ۱۳۷۱، بر اثر سکته ی مغزی.
همان شبی که طرفداران حواسشان به باخت پرسپولیس در ضربات پنالتی مقابل پاس در فینال جام آزادگان بود.




آخرین نظرات: